من یک انسانم .
مثل تو مثل او مثل .....
اما کاش دیگر انسان نبودم شئ بودم جسم بودم
بی گناه و معصوم عین یک گنجشک یا یک سنگ
من اوج بی پایان گناهم اوج عشق اوج پروای یک شغال
من یک جهنمی هستم یک جهنمی در تلاشی برای عبور برای ...رهای
ادامه...
احساس نزدیک شدن و لمس کردن حقیقت گاهی وقتها میتونه دردناک باشه چون چیزهایی رو میبینی ُکه دیگران به سختی درک می کنند فقط کافیه پا بذاری روی عادتها و تعصب هاشون اونوقت دوست دارند گلوی تو رو پاره کنند برای همین میری یه گوشه ای وکز میکنی یا قید همه چیز رو میزنی و به دوردستها خیره میشی من هم خیلی وقته دیوارهای اتاقم رو با تصویرهایی از شهر فرنگ پوشوندم ۰ وهرروز و هرشب با رویای رسیدن پلکهای خودم رو روی هم میذارم ۰ اما حقیقتی که درونم هست هرگز از بین نمیره ۰ یاد چیزی افتادم یک سکانس از رستگاری در شاوشنگ مورگان فریمن در توصیف آزادی گفت : بضی پرنده ها اونقدر پرهاشون روشنه که نمیشه اونها رو جایی محبوس کرد۰ تو همون پرنده ای عزیزم اما هنوز حرفهای زیادی برای گفتن باقی مونده۰
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
با سلام
احساس نزدیک شدن و لمس کردن حقیقت
گاهی وقتها میتونه دردناک باشه
چون چیزهایی رو میبینی ُکه دیگران به سختی درک می کنند
فقط کافیه پا بذاری روی عادتها و تعصب هاشون
اونوقت دوست دارند گلوی تو رو پاره کنند
برای همین میری یه گوشه ای وکز میکنی
یا قید همه چیز رو میزنی و به دوردستها خیره میشی
من هم خیلی وقته دیوارهای اتاقم رو با تصویرهایی از شهر فرنگ پوشوندم ۰ وهرروز و هرشب با رویای رسیدن پلکهای خودم رو روی هم میذارم ۰
اما حقیقتی که درونم هست هرگز از بین نمیره ۰
یاد چیزی افتادم یک سکانس از رستگاری در شاوشنگ
مورگان فریمن در توصیف آزادی گفت : بضی پرنده ها اونقدر پرهاشون روشنه که نمیشه اونها رو جایی محبوس کرد۰
تو همون پرنده ای عزیزم اما هنوز حرفهای زیادی برای گفتن باقی مونده۰